امروز انتخاب واحدم رو انجام دادم. قبل انتخاب واحد فکر میکردم میتونم حسابان پیشرفته رو هم بردارم ولی تو سامانه پیداش نکردم که یعنی برام ارائه نمیشد. این شد که آنالیز ریاضی رو برداشتم. برای آنالیز فیلمای دکتر محمدرضا کوشش رو گذاشتم دانلود بشن که البته هنوز شروعشون نکردم ولی کیفیت خوبی داشتن و امشب با نت صبحگاهی دانلودشون میکنم.
جبرخطی، درسی که متاسفانه دوبار حذف اضطراریش کردم و اینترم هم از دانشکده ریاضی نمیخوام برش دارم، چون تداخل داره و از طرفی مایلم اول برم یه جبرخطی 3 واحدی از دانشکده مهندسی صنایع بردارم و بعد ترم 9 بیام دوباره 4 واحدیش رو تو دانشکده ریاضی پاس کنم. اینطوری میتونم بگم یکیش متوسط بوده یکیشم پیشرفته و خوب دانشگاهای خارجم عاشق جبرخطیان دیگه.. شاید استقبال کردن
برا آنالیز یادمه یکی از دوستام که آمار میخونه گفت میخوان حلقه بذارن برا خوندنش و من اونموقع تو فاز حسابان پیشرفته بودم. جبرخطی روهم به دوستام از اقتصاد گفتم بیاین از صنایع برداریم که شاید بیان.
این از انتخاب واحد. دیشب با دوستم رفتیم کافه. با این دوستم از بچگی رفیقیم و با اینکه دانشگاهمو رفتم تهران ولی اون هنوز تبریزه ولی همین دو سه ماه یبار هم که میام باز زود catch on میکنیم. دیشبم بحثمون خیلی فلسفیطور شد. این دوستم یک ایدئولوژی به ذهنش رسیده بود که البته منم نتونستم مخالفتی باهاش بکنم ولی آخرش به این نتیجه رسیدم اوکی بیس اوکیای برای نگاه به اختیار و کارای انسان هست ولی باید ازش استفاده هم کرد.
میگفت ما همه کارهامون میشه ریاکشن. درواقع یکسری دیتا رو ذهنمون جمع میکنه و با استفاده از اینها و طی یه پروسه (پروسهاش رو شبیه تابع در نظر میشه گرفت که یه سری ورودی میگیره و با فرآیندی یه خروجی میده) ریاکشنها رو نشون میده.
برای مثال شما تو تلویزیون یه فیلم در مورد فضانوردا میبینین، میرین گوگل در مورد فضا و فضانوردی و ناسا مطلب میخونین. بعد در مورد یه رشته به اسم هوافضا که قبلا اسمشو فقط شنیدین، تحقیق میکنین و 3 ماه بعد موقع انتخاب واحد اون هوافضای شریف براتون اولویتش طبق یهسری دیتایی که چندان هم شاید نخواین واضح بهش فکر کنین، بالاتر از برق شریف میشه.
استفادهای از این نظریه که به ذهنم رسید، این بود که ما تو موقعیتهای مختلفی قرار میگیریم و اگه شانسی محض وارد شدن به اینا رو بزاریم کنار قسمت عمدیش بخار اینه که خودمونو برحسب شناختی که از خودمون داریم در اونها وارد میکنیم. مثلا من فکر میکنم به گیتار علاقه دارم و فکر میکنم توان یادگیریش هم دارم و حوصلهشو دارم و در نتیجه میرم گیتار میخرم و ادامه ماجرا.
در نتیجه اگه من شناخت کاملتری از حد ماکز و مین تواناییهام داشته باشم میتونم با یه تخمین بهتری و به شکل بهینه کارامو انجام بدم. اگه من بدونم بهطور مستمر در یک هفته حداکثر چقدر میتونم تو یه روز درس بخونم میتونم درسایی که برمیدارم رو با احتمال بیشتری پاس کنم. و از طرفی اگر بخوام اولویتم رو درس بزارم و این حداکثر مقدار رو بدونم میتونم درسایی رو بردارم که سختن و در عین حال پاسشون هم میتونم بکنم. یهجورایی مرتبطه با موضوع Naivete تو اقتصاد رفتاری.
برچسبها: انتخاب واحد, ماکزیمم, مینیمم, دانشگاه