برای نوشته اول بخاطر سردردی که الان موقع نوشتن این متن دارم، متاسفانه بداهه میخوام بنویسم و امیدوارم بد نشه. امشب وبلاگو باز کردم و یه صفحهی درباره من درست کردم که میتونید اول ازونجا شروع کنید به خوندن و بعد مطالبی که در ادامه مینویسم رو بخونین.
قبل ترم بعد باید تا ساعت 3 بعد از ظهر فردا دوتا تمرین معادلات دیفر بنویسم که اگه صبح زود بیدار شم میشه. داشتم به صبح زود بیدار شدن فکر میکردم که یهو پیش خودم گفتم کاش یه مورنینگ پرسن بودم ولی بارها شده که خواستم از صبح بیدار شم و به کارهام برسم ولی نشده.. تو خوابگاه که اصلا نمیشه تو خونه هم نمیدونم چرا واقعا اینکارو نمیکنم. عملا بازدهی ذهنم تو ساعتهایی از روز بالا میره که کسی ازم انتظار خاصی تو اون ساعتا نداره. هرچند به این نتیجه رسیدم که بهجای آبسس شدن با چیزی که یه عمره بهش نمیرسم یا در ترکش ناموفق عمل میکنم خیلی کژوال دایورتش کنم آبسشن رو.
برای این دایورت کردنه، مثلا سیگار کشیدنمو بگم؛ من از کلاس دهم سیگار پاکتی میگیرم و میکشم. قبلش نخی از دوستام میگرفتم میکشیدم ولی از دهم به بعد پاکتی گرفتم و یهجورایی شروع سیگار کشیدنم از دهم بود. خوب مسالهای که هست اینه که یه مدت خیلی آبسس بودم سیگار رو ترک کنم و بعد نمیتونستم و میشه گفت تاثیر مناسبی هم روی اعتماد بهنفسم نداشت. چون ترک که میکردم پیش دوستام میگفتم ترک کردم بالاخره و بعد یه مدت که تا 2 ماه هم بوده، دوباره سیگار کشیدم. این صبح بیدار شدنم دیگه بنظرم بذارم کنار به فکر یه چیز دیگه باشم.
من همیشه به این فکر میکردم از ساعت 4 5 صبح باید بیدار شم و به زندگیم برسم، اتفاقا دنیای ما هم همینو میخواد. کلاس 8 صبح تا بعد از ظهر میطلبه که همچین برنامه خوابی داشته باشی، حالا 5 صبحم نشد لااقل از شش و نیم بیدار شی.
اما واقعا از نظر بیولوژیکی احساس میکنم خیلی آداپتهترم که ساعت 5 صبح تازه بگیرم بخوابم. و به درک همین کارو میکنم این ترم. :)
راستش دلیل اینکه ملت میگن صبح زود بیدار شی رو میفهمم. یکیش همین سینک شدنه با زندگی بیرونه یعنی وقتی 5 صبح بیدار شی نه تنها زندگی بیرون اذیت نمیشی بلکه یکی دوساعتی هم زودتر بیدار شدی و کسی کسل بودنتو نمیبینه و در واقع میشی کسی که همه دوست دارن، یه آدم انرژتیک که خمیازه کشیدنش رو کسی نمیبینه و ظهری یه قهوه میخوره و شارژش دوباره ریست میشه.
یکی دیگهش که تو فرآیند شب تا صبح بیدار موندن بشخصه بیشتر تجربهش میکنم، سکوت و تمرکزیه که اون تایم برات هست. واقعا بهرهوری بشدت بالاس، حس آرامش خاص و در لحظه بودن باحالی تو آدم شکل میگیره. ساعت 4 تا 5 اوجشه ولی 2 تا 5 هم برا من کار میکنه. نه فرداست که به فکر فردا باشی نه ادامه دیروزی که 12 شب تموم شد و نهایتش با وقت اضافه تا همون یک یکونیم میتونستی امروز حسابش کنی، هستش. پس روز قبل همین تازگی تموم شده روز نو هم که از طلوع به بعد شروع میشه. درنتیجه توی یه برزخی هستی که واقعا لذتبخش میتونه باشه.
اما چطور میتونم زندگی دانشجوییم رو با این برنامه خوابی که دوست دارم هماهنگ کنم؟ این کارا بهنظرم میرسن:
1. کلاسای صبح برندارم.
2. بعد از ظهر و عصر بخوابم.
3. ورزش و تغذیه مناسب داشته باشم. (چون خوابو که دارم بهم میریزم اینو دیگه به فنا ندم)
همینطور یه نکتهای که هست اینه که ازین تایمی که دارم براش خوابمو بهم میریزم باید به شکل خیلی بهینهای استفاده کنم. و حیفه بشینم توش انیمه و فیلم ببینم.

برچسبها: صبح بیداری, درس, بیدار شدن, زود بیدار شدن