دوره کارشناسیم 18 شهریور بعد امتحان اقتصاد نیروی کار تموم میشه. حس غریبیه. بدترین قسمتش خداحافظی با دوستامه.
پارسال یه نفر از دوستام رفت و خداحافظی جونداری باهم نکردیم. هنوزم که هنوزه دلم گاهی پرپر میزنه دوباره از نزدیک ببینمش و باهم بریم یه کافه بشینیم و مکالمات عجیب غریب ولی خندهدارمون رو رودررو و نه پشت گوشی تو چت تلگرام یا تو گوگل میت داشته باشیم.
بدترین قسمت خداحافظیهای اینطوری اونجاس که به این فکر میکنی کاش بیشتر با این آدماییکه الان باهاشون میخوای خداحافظی کنی وقت میگذروندی. کاش زودتر باهاشون صمیمی میشدی و شاید اینطوری کمتر الان حسرت بهدل میموندی.
نمیدونم پولدارا رفاقتشون چه شکلیاس ولی برا ماهایی که پولدار نیستیم احساس میکنم رفاقتا عمیقترن هرچند نفرین جدایی تو روابطمون گذاشته شده. برای اینکه بتونیم خودمونو به جایی برسونیم مجبوریم هرکدوم یه مسیر عموما رادیکال و پرفرازونشیبی رو طی کنیم تا برسیم به چیزایی که نداریم و اینطوریه که یادمون میره چطور مسیرهامون رو یکی کنیم تا پیش هم بمونیم. اصلا خیلی وقتا نمیدونیم کجای زندگیمونو باید اولتر درست کنیم که لااقل بدونیم قراره مسیرمون چه شکلی باشه.
به این چیزا که فکر میکنم دلم درد میکشه. خدایا دلتنگی چیه که برا ما آدما آفریدی؟ اگه فقط درد کشیدن بود میشد تحملش کرد. ولی خیلی قبلتر ازینکه یه درد باشه یه غمه. یه غم خیلی زیاد که به درد تفسیر میشه. همونطور که سرمای زیاد باعث ایجاد حس درد تو آدم میشه. انگار که قلبت شروع کنه به یخ زدن و انقدر سردیش زیاد بشه که..
نمیدونم بگم دنیا همینه یا چی؟ یه تایمی سر اینکه دنیا اگه اینطوریه، باید باهاش جدال کنم؛ خیلی وقت تلف کردم. ولی شاید باید دنیا رو یکم در بلندمدت دید. شاید باید مثل یه بچه امیدوار بود. شاید یه روزی من اون دوستم که پارسال رفت رو دوباره بتونم از نزدیک ببینم. شاید یه روز دوستایی که قراره آخر شهریور باهاشون خداحافظی کنم رو دوباره ببینم. مهم اینه دست از تلاش برندارم. با جون کندنه که فرصت دیدن دوبارهشون رو در آینده برای خودم محیا میکنم.